پدر که ناخلف افتد…

نگاهی به مستند خطر انقراض درختان گردو

مستند امیر منیری ایده‌ی نو و بکری دارد و به همان اندازه نیز حساسیت برانگیز است. مستندی که هرچند چندان حرفه‌ای ساخته نشده، هر لحظه‌اش آماتوری به نظر می‌رسد، اما شروع امید بخشی دارد. خطر انقراض درختان گردو درست مثل یک مستند خوب در همان ابتدا و بدون اتلاف وقت از سوژه‌ی جذابش رونمایی می‌کند. ماجرای روحانیِ تازه کاری که به دنبال یافتن جواب یک پرسش اساسی و در پی چراغ راهی برای مسیر سال‌های پیش‌رو به سراغ پیر و مرشدش می‌رود و بر اساس توصیه و راهنمایی همان مرشد دست به سفری دور و دراز می‌زند. سفر برای رسیدن به بلوغ فکری به عنوان یک پیرنگ کلاسیک و باسابقه در سینمای داستانی و مستند همیشه مطرح بوده است. از گیلگمشِ چهار هزار ساله تا دون کیشوت سفر همواره به عنوان یکی از جذاب‌ترین کهن الگوها در سینما و ادبیات آزموده و امتحان شده و عمدتاً جواب گرفته است. امیر منیری نیز شروع ماجرایش را با داستان کودکیِ شخصیت اصلی و پرسش‌گرش خیلی خوب آغاز می‌کند تا در پی آن مسئله‌ی سفر و رسیدن به جوابِ دغدغه‌های او، برای بیننده نیز جذاب شود. با رسیدن به مقصد جستجو برای یافتن حقیقت آغاز می‌شود اما در همان ابتدای کار نخستین گره، یعنی تعطیلی اکثر مساجد و خلوت شدن صفوف نماز جماعت در مسیر جوینده‌ی جواب به وجود می‌آید تا قبل از رسیدن به مقصود اصلی در پی یافتن جواب مهم‌تری بگردد. حالا چالش اصلی برای منیری به وجود می‌آید و متاسفانه همین چالش فیلم را به نابودی می‌کشاند. به خصوص وقتی پای طلبه‌ی جوان به عنوان یکی از پاساژهای فرعی و در ابتدا جذاب داستان به فیلم باز می‌شود اما به ناگهان جای قصه اصلی را می‌گیرد تا فیلم یک تغییر مسیر ناگهانی ‌دهد، به یک‌باره ریل عوض کند و ماجراهای طلبه جوان جای طرح اصلی را بگیرد. وقتی کارگردان آن‌قدر شیفته‌ی داستان فرعی فیلمش می‌شود که جای هدف سفر را برای او پر ‌کند؛ نتیجه‌ش می‌شود یک مستند از نفس افتاده‌ی بی‌حال و بی‌رمق که به جای پرداختن به موضوع بکر اولیه درگیر حل کردن مشکلات شخصی یکی از شخصیت‌های فرعی ماجرا می‌شود. منیری فراموش می‌کند برای چه به استهبان رفته و به جای سفر به گذشته، کاویدن و جستجوی عمیق‌تر برای پیدا کردن علت شلوغی مساجد در سال‌های دور و از رونق افتادن این سال‌های آن‌ها و زیر پا گذاشتن قراری که ابتدا با تماشاگر گذاشته یک سرخوردگی بزرگ نصیب کسانی می‌کند که وقت خود را با تماشای اثرش سپری کرده‌اند. البته همه‌ی این‌ها ایرادهایِ فرمی خطر انقراض درختان گردوست، بدون توجه به مفهوم، مضمون و پیام اثر که علی‌القاده ربط چندانی به نقد فیلم ندارد. بدین معنی که از نظر سینما، هر محتوا و مضمونی در صورت اجرای درست و اصولی و رعایت زبان سینما یک فیلم خوب به شمار می‌رود و برعکس. اما در نهایت این مضامین هستند که خودشان را به اثر سنجاق می‌کنند و برای شخص بیننده یا منتقد راهی برای گریز از توجه به آن‌ها وجود ندارد. این‌که در روزگاری نه چندان دور اما خالی از تفریح و تکنولوژی، کودکان استهبان به بهانه‌ی خوردن گردو و بازی به مساجد کشیده می‌شده‌اند و این‌که مساجد حتی خیلی کوچک‌تر از مسجد جامع هم به شهادتِ کودکی خود ما همیشه لبریز از جمعیت بوده اما حالا با قفل‌هایی بزرگ بر درهای بسته خود مواجه‌ شده‌اند، برای بیان در یک فیلم مستند موضوعی مهم، جذاب و البته مناقشه‌برانگیز حداقل برای خود مردم و مسئولین استهبان است. این‌که این روش از جذب، آیا از اول درست بوده یا غلط را متولیان امر هم بهتر می‌دانند و البته آن‌ها هستند که باید نظر دهند، اما چیزی که واضح به نظر می‌رسد آن است که وقتی دیگر کودکِ شیفته‌ی گردو و بادام بزرگ شد، وقتی کم آبی درختان گردو را بی‌حاصل کرد و وقتی گردو یا بادام در هجوم خوراکی‌های رنگ و وارنگ، مزه‌های نو و وسوسه کننده و تفریحات تازه از مد افتاد یا ذائقه‌ها بی‌خیالِ توجه به خاصیت هرچیزی دستخوش تغییر شد چه باید کرد. در مقام مقایسه باید اندیشید که وقتی برای شهر کوچکی چون استهبان با آن سابقه‌ی مذهبی این اتفاق می‌افتد برای مساجد شهرهای بزرگ‌تر یا کم‌سابقه و کم‌ادعاتر از اینجا و شهرهایِ بدونِ باغِ گردو؛ چه رخ داده است. اگر استهبان را پدر فرض کنیم پس دیگر بدا به حال پسران.

م . ابراهیمیان