مجموعه مقالات زیر در نشریه محلی استهبان در سال ۸۹ به صورت مقالات مستمر به چاپ رسید که با توجه به تازگی موضوع و مشاهده توسط صاحبنظران و همشهریان گرامی مجددا آنرا منعکس می نمایم (البته با توضیحات و اضافات بیشتر و کاملتر). تا که قبول افتد و در نظر آید.

سید محمد حسین صداقت کشفی بهمن ماه ۱۳۹۶

علل عدم پیشرفت استهبان

مبحث اول

بسم الله الرحمن الرحیم

ان الله لایغیر مابقوم حتی یغیرو ما بانفسهم (قرآن کریم)

خدا حال هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند

عدم پیشرفت شهر عزیزمان استهبان به نسبت شهرهای اطراف و یا نسبت به آنچه در شان آن است ریشه در دلایل متعدد و متنوع دارد که پرداختن به آنها شاید برای بعضی مطلوب نباشد. اما چه باید کرد؟ اگر نقاط ضعف در عدم پیشرفتمان را نبینیم و آنها را تحلیل نکنیم آیا می توانیم به نقاط قوت دست یابیم؟ و آیا افتخار به گذشته و عملکرد سراسر افتخار گذشتگانمان می تواند جبران عقب ماندگیهای همه جانبه فعلی ما را کند؟

در این مقاله و سلسله مقالات آینده سعی می گردد با زبان و متنی ساده، کمی به علل عدم پیشرفت استهبان با صراحت پرداخته شود انشاءالله که عزیزی بر من خرده نگرفته و چنانچه موارد مورد بحث از نظر هر یک از خوانندگان گرامی محل اشکال است بس

یار خوشحال خواهم شد ما را از نظرات خود محروم نسازد.

قبل از شروع بحث خاطر نشان می نمایم برای تهیه این مطالب از منابع متعددی استفاده گردیده که در پایان به آن اشاره خواهد شد. در این قسمت به اولین دلیل عقب ماندگی استهبان خواهم پرداخت:

ترس و تنش:

در راه باریکی در کمرِ کوهی، مردی در حرکت بود. مهِ غلیظی، دیدِ او را بسیار کم کرده بود. ناگهان، شَبَح سیاه رنگی، جلویش ظاهر می شود. مَرد می ترسد و می ایستد. شَبَح هم می ایستد. مَرد چند قدم به عقب می رود و شَبَح به جلو می­آید. مَرد به جلو می رود، این بار شبح به عقب می رود. مَرد از ترس نمی داند چکار کند. ناگهان با وزش بادی، مِه به کنار می­رود و معلوم می شود که آن شَبَح یکی از همسایگانش می­باشد که او هم در آن مِه غلیظ از دیدن مَرد، دچار ترس و وحشت شده بود.

گویی اکثر ما استهبانی ها هم در مه غلیظی گیر کرده ­ایم که هویت و نیت ما را بر یکدیگر پوشانده است. بعضی از بعضی می ترسیم بی آنکه شناخت کاملی از هم داشته باشیم به همین دلیل نمی­توانیم با هم همفکر و همکار باشیم و معمولا علاقه ­مند به تک

روی هستیم.

آیا تا بحال این سوال برای شما پیش آمده که چرا ما استهبانی­ها نمی­ توانیم برای پیشرفت شهرمان که بسیار به آن نیازمندیم با یکدیگر همفکری و همکاری و هماهنگی داشته باشیم؟ اصولا چطور شده که اینطور شده ­ایم؟

طبیعی است که ترس هم، تنش به دنبال دارد. به یکدیگر بد گمان هستیم و اعتماد نداریم پس، نمی توانیم به یکدیگر نزدیک شویم. این مورد هم در رفتارهای کسب و پیشه وجود دارد و هم در امور علمی و هم در مدیریت و ادارات.

کافی است به گوش رئیس اداره یا مسئول حزب و گروه حاکمی در شهر برسد که فلان فرد بر خلاف نظر آن مقام والا حرفی زده یا حرکتی کرده تا تکلیفش یکباره روشن گردد. می بایست همه از یکدیگر در هراس باشند تا مقام تک محوری در امان باشد.

چنانچه افراد به یکدیگر اعتماد نداشته باشند چگونه می توان انتظار داشت که با یکدیگر همکاری داشته باشند؟ چه برسد به اینکه در طراحی و اجرای برنامه های سازندگی، آزادانه و بدون واهمه، همفکری نمایند.

آنچه معلوم است این است که چنین حلقه شومی در دراز مدت از بین خواهد رفت و نه در کوتاه مدت.

سوال بعدی اینکه چه کسانی باید این حلقه را بشکنند؟ یا اینکه باید صبر کرد و دعا کرد که بلکه خود بخود بشکند؟ متاسفانه ما در موقعیتی نیستیم که بخواهیم سالهای دراز صبر کنیم. ما نمی توانیم در انتظار وزش باد باشیم که آن مِه غلیظ را کنار بزند. اگر ترس و تنش میان مردم ما یکی از دلایل بازدارنده پیشرفت استهبان باشد بهتر است زیر ذره بین گذارده شود تا ماهیت آن بهت

ر هویدا گردد.

کمتر استهبانی را دیده ایم که گاه و بیگاه احساس نکرده باشد که دیگران با او سرِ سازش و مدارا ندارند و برای او کارشکنی می کنند. البته همان استهبانی نخواهد گفت که اگر دستش برسد انتقام گرفته و به خود اجازه خواهد داد هر چه از دستش برآید بکار گیرد تا حق خود را بگیرد تا همه بدانند که ….؟؟؟

اما بارها مشاهده کرده ایم که همان استهبانی صرفا به گمان اینکه مورد تحقیر یا تمسخر قرار گرفته، تصمیم می گیرد دست به تلافی بزند تا همه بدانند که ….!

آیا این بدان معنی است که ما بطور دائم آمادگی داریم یا انتظار آنرا می­ کشیم که مورد بی لطفی دیگران قرار گیریم؟ یا اینکه برای خود مقام و اعتباری قائل هستیم بالاتر از آنچه واقع بینانه و منصفانه باید داشته باشیم؟ در آن صورت است که به آسانی از پذیرش هر نظری خلاف نظریه خود، سرباز می زنیم، زود می رنجیم و خود را توهین شده تصور می کنیم و در نتیجه، مدام آماده تنش هستی

م. در چنین شرایط، واضح است که از همکاری و همفکری میان ما خبری نخواهد بود.

نوع دیگری از تنش میان ما که بسیار رایج است این است که ما مقید هستیم به ما احترام گذاشته شود. گاه مکث کوتاهی در ادای احترامی که در انتظار آن هستیم و گاه نگاهی به نظر اندک تحقیرآمیز یا کلامی با کنایه­ای می­ رساند که شاید توطئه ­ای در کار باشد. چنین حالتی را مولوی به گونه ای زیبا بیان داشته است:

بر خیالی صلحشان و جنگشان                          وز خیالی فخرشان و ننگشان

در ظاهر نسبت به یکدیگر بسیار مودب و مهربان هستیم و در استتار، در دشمنی خود و نحوه ابراز آن بسیار ماهرانه رفتار می کنیم. به همین دلیل برای ما مدتها طول می کشد که از نیت واقعی یکدیگر مطمئن شویم، مگر اینکه طرف، از اقوام باشد که آن هم ضریب اشتباه بالایی دارد.

تنشی دیگر از نوعی دیگر میان ما مشاهده می شود که شهید مطهری به گونه ای زیبا در کتاب احیای تفکر اسلامی بیان فرمودند که عینا نقل می گردد:

“ساعت حرکت قطار که می رسید و همین که قطار راه می افتاد، بچه ها می دویدند، سنگ برمی داشتند و قطار را مورد حمله قرار می دادند. من تعجب می کردم که اگر به این قطار سنگ باید زد، چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمی زنند و اگر باید برایش اعجاب قایل بود، اعجاب بیشتر وقتی است که حرکت می کند؟ این معما برایم وجود داشت تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم دیدم این قانون کلی زندگی ما ایرانی ها است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است یا ساکت است مورد تعظیم است اما همین که راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی­کند بلکه سنگ است که به طرفش پرتاب می شود و این نشانه یک جامعه مرده است ولی جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قایل است که متکلم هستند نه ساکت. متحرک هستند نه ساکن. باخبرند نه بی خبر.”

با این تفسیر مدبرانه شهید مطهری می توان افزود که ما در ابراز مخالفت خود با هر کس و به هر دلیل، آشکارا و شجاعانه پیش نمی ­آییم. چون جرات کافی نداریم. نگرانیم که شناسایی شویم.

ترس و تنش اگر هم به مانند آن مه غلیظ نباشد به مانند یک ابر تیره بر افکار همه ما سایه افکنده است. اگر محیط را مشوش نکند آنرا به یک محیط مرده تبدیل می­کند. به مراتب بهتر است به فردی اعتماد داشته باشیم و بعدا دریابیم که فریب خورده­ایم تا اینکه از اول احتیاط به خرج داده و به او نزدیک نشویم که مبادا سرمان کلاه برود.

چه می توان کرد تا ترس و تنش میان مردم ما کاهش یابد؟ آیا ما به همکاری بیشتر و بی تکلف میان خودمان و اعتماد بیشتر و بی چون چرا به یکدیگر نیاز نداریم تا به دادرسی از طریق مراجع قانونی؟

براستی راه حل چیست؟

وعظ و موعظه که ما باید با هم خوب باشیم از یکدیگر نترسیم و بهم اعتماد داشته باشیم و قس علی هذا …. کلیاتی است که به جایی نمی­رسد. من هم خود را در مقامی نمی بینم که در این زمینه دستورالعملی صادر کنم.

هرگاه اکثریت مردم ما این واقعیت را درک کردند که ما داریم نیروی خود را به جای اینکه در ساختن استهبان به کارگیریم علیه یکدیگر به هدر می دهیم احتمال دارد که به جای اینکه پای یکدیگر را بگیریم دست یکدیگر را بگیریم.