با نگاهی روی انگشتر نگین انداختی
گوشه ی چشمی به چشمی این چنین انداختی

ذره بینی را به روی آفتاب انداختم
شعله ایی افسرده روی ذره بین انداختی

جنگ شد ما بین ما،در سینه چون می تاخت آه
قطره قطره اشک را از روی زین انداختی

بارها گاهی نگاهی بی هدف پرتاب شد
تیرها را گرچه در میدان مین انداختی

سوژه ی خوبی نخواهم بود پیش دوربین
بیشتر زیرا نظر بر سایرین انداختی

“گاه گاهی هر چه بادا باد باید زیستن”
از نفس چون چشم ما را “آفرین” انداختی

محسن گلکار