اتفاق

چون اتفاقی که دمی کوتاه می افتد
هر گاه که می بینمت ناگاه می افتد

چشم تو شکل دیگری از مهربانی هاست
با هر نگاهت از درونم آه می افتد

یک گوشه از دریای چشمم را تصور کن
عکس تو در این چشمه مثل ماه می افتد

از بس عزیزی گرگها چشم طمع دارند
یوسف هم از عزت درون چاه می افتد

مثل قطارم بی تو که از ریل بیرون است
جان میکند تا از دوباره راه می افتد

باری است سنگین بی تو بودنهای هر روزم
هر چند از دوش تو مثل کاه می افتد

از اسب افتادم که تو در قلعه ات باشی
سرباز معمولاً به پای شاه می افتد

 

محمدرضا اشجار دیماه نود و شش