برزن اهر (اصطهبان قدیم) را می توان شاهراه و نماد فرهنگی و مذهبی کهن دیار استهبان قلمداد نمود، محله ای که از مرکزیت شهر آغاز و وجود معماری های مختلف ادوار تاریخی چند سده ی گذشته از منزل مرحوم حاج میرزا علی معزی ( پاساژ کنونی حاج محسنی) تا آبینه های تاریخی مقدس،نعیمی و… همه نماد فرهنگی، مذهبی و اجتماعی خطۀ استهبان بودند.

همزمانی سالگرد، چهلمین و هفته در گذشت سه فقیده سعیده والده، خاله و دختر خاله آنها نوه های دختری عالمی نکونام از عهد قدیم دیار استهبان و محله اهر حجه الاسلام سید مرشد هیأتی (هیوی)، نگارنده را برآن داشت که شاخه و تباری مختصر از این محله ی با اصالت دیارمان بنویسم، هر چند در اثر در دست اقدام تبارنامه کامل ارائه خواهم کرد.

شیخ اجل سعدی شیرازی در آغاز «گلستان» بی خزانش نوشته؛ «وحُسن نبات الارض من کرم البذر» برای اینکه زمین بتواند بذری را خوب برویاند نیاز به بذر خوب نیز دارد، «لقد سعد الدنیا به دام سعده » خوش ‌یمنی او باقی بماند که دنیا به وسیلهٔ او خوش ‌یُمن است.

مرحوم سید هاشم دارای سه فرزند پسر و دو فرزند دختر از افراد محترم این محله، که فرزندانش سید محمد (پدر زنده یادان سید آقا و سید علی هاشمی، پدر بزرگ مادری دکتر سید محسن تقوی، عضو هیئت علمی دانشگاه شیراز )، (سید کاظم نیای سادات کیوانی) و (سید مرشد پدر مرحوم آقای هیوی) بودند، زنده یادان سید محمد هاشمی و سید کاظم کیوانی دو برادر مورد وثوق و احترام مردم و از نخستین های صنف بزاز و به تعبیر امروزی (پارچه فروش) بازار قدیم استهبان بودند که هنوز نام و یادشان بر زبان نسل بازمانده ی کهنسال آن روزگار جاری و ساری است.

خوب یادم هست که بارها این ماجرا را از زبان زنده یادان «حاج میرزا محمد علی حسینی» و مرحوم «حاج محمود معمارپور» که هر دو بزرگوار به علم انساب، رجال و مردم شناسی اصطهبان قدیم در بیش از یک سده ی اخیر مسلط بودند، روایتی همسان شنیدم که؛ «مرحوم حجه الاسلام سید مرشد در اوج جنبش مشروطه و فراخوان اعتدالیون مشروطه، ساز هجرت از اصطهبان را کوک می کند و با کمک عموزاده خود مرحوم سید فتح الله تقوی ( پدر بزرگ سادات تقوی) به شیراز مهاجرت می کند و در «کوچه گل اشرفی» حوالی نارنجستان قوام سکنی می گزیند»، منزلی که «درخت گل اشرفی» در آن بود و تا سال ۱۳۶۸ ه‍ ش تحت مالکیت وراث قرار داشت.

این هجرت تا سال ۱۳۲۷ شمسی که بانگ رحیل ابدی می رسد ادامه دارد و هم اکنون در آرامستان قدیمی دارالسلام سنگ مزاری با نام و خاطره آن مرحوم بجا مانده، عالمی که سالهای سال در مسجد قورخانه ( امام جواد کنونی در خیابان آستانه) جدای درس و بحث فقه و اصول بر علم هیأت ( نجوم) نیز تبحر کافی داشت و فامیل بر آن اساس به ایشان لقب داده شده است، چنانکه بارها نیک نامی علمی و اخلاقی آن مرحوم از نسل قدیم روحانیان شیراز و استهبان شنیدم.

یادی کنم از تنها فرزند پسر مرحوم سید مرشد و دایی این سه فقیده سعیده شادروان سید عبدالحسین هیوی، وکیل دادگستری و فعال عرصه فرهنگی، اجتماعی و ایران دوست، چند سال پیش دوست گرامی ام و پژوهنده پرتلاش جناب «محمد رضا فرزانه» عکسی به یادگار از سخنرانی مرحوم هیوی در روز ۹ آذر ۱۳۵۰، در مدرسه مرحوم حبیب الله آموزگار برای بنده ارسال نمودند، ماجرا از این قرار بوده که به دنبال ورود نیروهای دریایی ارتش ایران به جزایر ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک این جزایر پس از ۸۰ سال بار دیگر تحت حاکمیت ایران قرار گرفت و به بهانه بازپس گیرى جزایر سه گانه در مکان یاد شده مراسمى برپا می شود و مرحوم هیوی کفن پوش در هواى بارانى در حال سخنرانى مى باشد.

نکته ای که پس از این دیباچه می آید، نام نیک رفتگان یاد شده از زبان نسل پس از آنهاست که به میراث ابدی باید تعبیر کرد چنانکه تا اواسط دهه ۶۰ به هنگام گذر از بازار وکیل باتفاق مرحوم پدر هنوز نام نیک زنده نامان سید محمد هاشمی و سید کاظم کیوانی بر زبان پیرمردان پیشکسوت صنف بزاز بازار وکیل شیراز بود و تا نام استهبان می شنیدند شاد باش روان این دو بزرگوار هم صنف خویش را از درگاه خداوند متعال خواستار بودند، نام نیکی که سرچشمه اش از حفظ تعهد و اخلاق در کسب و تبادل مالی از آن روزگار بجا مانده بود و حالا که می بینیم در هر نقطه نام و عنوان استهبان و مردم این دیار به نیکی یاد می شود، ریشه در حفظ اخلاق و رفتار اینگونه افراد دارد که از آن جمله بسیار در استهبان قدیم بودند و خدایشان رحمت کناد که با حفظ قناعت و آبرو و دوری از زیاده خواهی های دنیوی نمادی زیبا برای این خطه در ذهن مردمان پس از خود به یادگار گذاشتند.

استادان (محمد و اسماعیل عسلی) که نگارنده متن علاوه بر علم روزنامه نگاری در بیش از دو دهه از خاطرات قدیمی شان نیز بهره برده است، همواره از نام نیک رفتگان یاد شده می گویند، آقای محمد عسلی می گوید: من ۸ ساله بودم که در شب عاشورا مرحوم سید کاظم و سید محمد و دیگر سادات با شال سبزی روبروی چارچو می ایستادند و پس از حضور و اجازه آنها این آیین عاشورایی توسط جوانان پرتوان و با تهذیب برگزار می گردید.

اینهاست حاصل صفای باطنی که در دل آنها بود، مردمی که با صبر کوشیدند و می دانستند که نگین یادشان به دست اهرمن نمی افتد و سالها بعد آن کودک ۸ ساله ی روبروی چارچو ایستاده از فعالان آموزش و پرورش و روزنامه نگاران برجسته می شود و در نوشته ها و کلامش نام آنها را بر زبان قلم جاری خواهد کرد.

الان ذهن روانه بیش از ۴۰ سال پیش از این هست و صبح پاییزی روز عاشوراست، سادات دلسوخته بازمانده از آن نسل همگام با چارچوی سبز رنگ چوبی و شال سبز انداخته به گردن همواره این نوحه را تکرار می کنند:

واحسرتا که کشتند لب تشنه جد ما را…

همان رهروانِ دلسوخته ی عاشق که نماد سیره و زندگی شان حفظ کرامت همنوعان و اطرافیان خویش بود و بیابان طلب را با شوق وافر عاشقی طی کردند که به تعبیر خواجه ی اهل راز؛

جمالِ کعبه مگر عذرِ رهروان خواهد

که جان زنده دلان سوخت در بیابانش

 

 

 

 

 

صفدر دوام

روزنامه نگار