اجتماعی » اخبار ویژه » استهبانی دیگر » فرهنگ و هنر
کد خبر : 6944
دوشنبه - ۱۷ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۷:۱۴
هشتادمین دور گردش به دور خورشید

کتاب خاطرات استاد علی حکمت منتشر شد

نام کتاب بیانگر هشتادمین سالگرد تولد نویسنده است که خاطرات خود را از سه سالگی آغاز و تا ۲۱ سالگی با واژه ی «ناتمام» و جمله ی « لطفاً دنباله را در جلد دوم خاطرات مطالعه فرمایید» به پایان برده است. 

کتاب خاطرات استاد علی حکمت منتشر شد

«انتشارات سته بان» جلد نخست کتاب « خاطرات ۸۰ دور گردش به دور خورشید» استاد علی حکمت را در ۳۲۹ صفحه و شمارگان ۵۰۰ جلد با نمادها و عکسهایی از استهبان با قیمت روی جلد ۳۵۰ هزار تومان و قیمت فروش ۱۲۰ هزار تومان منتشر کرده است.

نام کتاب بیانگر هشتادمین سالگرد تولد نویسنده است که خاطرات خود را از سه سالگی آغاز و تا ۲۱ سالگی با واژه ی «ناتمام» و جمله ی « لطفاً دنباله را در جلد دوم خاطرات مطالعه فرمایید» به پایان برده است.

حکمت در این جلد بعد از پیش گفتار مولف و سپاس و قدردانی از «دوستی» که هزینه ی چاپ کتاب را پذیرفته، به «خرده گیری بر فرهنگ گذشته» از جمله، بهداشت می پردازد؛ سپس موقعیت زمانی و مکانی استهبان و محله های آن را در دوران کودکی و جوانی خود ( دور هجدهم) بازگو می کند:

رَسَه گردو، بلدیه، کولی ها، نواقلی، مار و موشکو،، سال تغرگی، کلمیزاغا، کودک همسری، قال بجک، چنگال ملق، کوزه انداختن، حسابدار آسیو تشی، چالی، فاجعه ی کَلپُک، ترس از سربازی، توهین پیرزن و سی عنوان دیگر از موضوعات جلد اول خاطرات استاد حکمت هستند.

 

بخشی از خاطرات حمام زنانه:

« سه ساله بودم اما هنوز هیچ درکی از اختلاف جنسی زن و مرد نداشتم. مادرم مرا با خود به حمام برده بود و یادم هست که هیچ ستر عورتی هم نداشتم و در صحن حمام سرخوشانه در اطراف می پلکیدم که ناگاه چشم یکی از همان کیسه کش های سلیطه به من افتاد. نمی دانم در میان آن شلوغی و بخار آب فراوان که چشم، چشم را نمی‌دید، چگونه مرا شناخت که همان طور که مشغول کیسه کشیدن به بدن مشتری بود، با فریادی بلند رو به مادرم که در حال کیسه کشیدن خود بود، کرد و گفت: « آی زن مئصدق! دئفه ی دیگه که می یی حموم، بوای بَچّو هم با خودُت بیار».

مادرم که متوجه وخامت اوضاع شد، و فهمید روی سخنش با حضور من است، از جا برخاست و سریعاً به سراغ من آمد، با نیشگونی که به بازویم گرفت، مرا زیر بغل زد و گفت: «کله خور مگَه تَه نگفتم که بتمرگ سرجات؟ ماخواسی آبرو من ببری»؟ و نزدیک محل نشستن خود، مرا از زیر بغلش رها کرد که در کف صحن ولو شدم و گریه را سر دادم، اما نمی دانستم، فریاد آن زن سلیطه و ناراحتی مادرم و تنبیه من برای چه بود و اساساً چرا به به مادرم تعرض کرد».

????این یادداشت تنها برای معرفی کتاب جناب استاد حکمت است نه نقد آن.

محمدرضا غمگسار