شاید برای بسیاری، به ویژه آنان که در دهه‌ی هزاروسیصدوپنجاه خورشیدی و پس از آن در استهبان زاده شده و زیسته‌اند، این پرسش باشد که «اشرف‌پور» کیست؟ مگر یک شهردار چه می‌توانسته است انجام دهد که چنین نام و آوازه‌اش در این شهر بلند باشد و کَم‌کَمَک سر به افسانه‌پردازی بزند؟ چرا بسیاری از هم‌شهریان، همین که پای شهردار و شهرداری به میان می‌آید، از اشرف‌پور یاد می‌کنند؟ در این میان و تک‌وتوک، کسانی را هم دیده‌ام که از او دلِ خوشی نداشته‌اند که این هم در برابر شمارِ دوست‌داران، بسیار ناچیز است. بماند که هیچ کس بدون کاستی و کم‌بود نیست و نانوشته است که در آن نادرستی راه ندارد! همین که دست به نوشتن و کار زدی، یک تا هزاران کمی و کاستی و دیده و نادیده پدید می‌آید. آن‌چه درخور است، برآیندِ کار و دست‌آوردهای آن است؛ به ویژه کارهایی فراتر از خانواده و گروه دوستان! کارنامه‌ای که تن به داوری زمان نیز سپرده باشد که «ذاتش درایت و انصاف» است «بی‌ردای شوم قاضیان»!

هوشنگ اشرف‌پور در ۱۳۱۲ خ. در فسا زاده شد. دبستان تا دبیرستان را در نی‌ریز و استهبان و تهران گذراند. از دیپلم تا ۱۳۴۴ خ. استان فارس را در جایگاه کارمند بهداشت زیر پا گذاشت. دانش‌آموخته‌ی سال ۱۳۴۸ خ. علوم‌اجتماعی از دانشگاه تهران است و می‌بایست دانش‌جوی کسانی چون غلام‌حسین صدیقی، غلام‌عباس توسلی، جمشید بهنام و احسان نراقی بوده باشد. از ۱۳۴۸ خ. به پیش‌نهاد دانش‌جویان و دانش‌آموختگان استهبانی در تهران و پذیرش انجمن شهر، تا زمستان ۱۳۵۰ خ. شهردار استهبان بوده است. پس از بازنشستگی در ۱۳۶۳ خ. نیز از تکاپو بازنایستاده و ده سال در دانشگاه کار کرده و دوباره آموخته و آموزانده است در رشته‌ی فرهنگ و زبان‌های باستانی. شهردارِ پُرآوازه‌ی استهبان، ۹ آبان ۱۴۰۰ خورشیدی از «آستانه‌ی ناگزیر» درگذشت.

من زاده‌ی سالِ باد، سال ۱۳۶۰ خ.، هستم. نه اشرف‌پور را از نزدیک و نه دوره‌ی شهرداری‌اش را دیده‌ام. با این همه آن‌چه درباره‌ی کار و منشِ او از زبان دوستانی چون حسن هوشمندیان، محمد گنجوری و شادروان محمدابراهیم موید شنیده‌ام، همیشه شگفت‌زده‌ام کرده است. این همه پشت‌کار و استواری در کار، بسیار شیرین و کم‌مانند است.

ساختمان شیر و خورشید (سپاه کنونی)، خیابان کمربندی (بخوانید شهید فقیهی) و اَهْرْ (بخوانید ابوذر) و سامان‌دهی بهداشت و پاکیزگی شهر، از شناخته‌شده‌ترین کارها و بارِ کوشش‌ها و شهرگردانی وی است و تا کنون نیز می‌توانیم هر کدام از این‌ها یا نشانه‌هایشان را در شهر بجوییم یا کم‌بودشان را بر چهره‌ی استهبان بخوانیم. کاش حسن تاج‌پیکر و احمدعلی پرتو (بزرگوارانی که به گردآوری پیشینه‌ی شهرداری و شهرداران استهبان کوشیده‌اند) یادمانده‌ها، گفته‌ها و ناگفته‌های وی را از چگونگی بَست‌نشستن در دفتر و رفتن در اتاق دکتر حسین خطیبی نوری، مدیرعاملِ کاردان و دانشمندِ جمعیت شیر و خورشید سرخِ ایران، و دریافت پروانه و هزینه‌ی ساخت شیر و خورشید استهبان را از زبانِ خودش ماندگار کرده باشند؛ یا این‌که چگونه و با چه جنگ و گریزی، توانسته است خیابان اَهْرْ را از روی بخشی از بافتِ درشت‌دانه‌ی شهر و مرده‌ریگِ خان و خان‌بازی بگذراند!

چگونه پس از چند بار رفت و آمد و رانده شدن، خود را به دکتر حسین خطیبی نوری رسانده و به گفته‌ی خودش همان‌جا در پرسش از جا و زمینِ ساخت، روی هوا (بدون داشتن زمین در استهبان) کروکی کشیده است تا شیر و خورشید را در شهرش از اتاقکی کوچک در بیمارستان به ساختمانی جدا دگرگون سازد و گسترش دهد. در بازگشت هم با یاری و نیک‌اندیشی شادروان محمد[خان] صادقی، زمینی را برای این کار دست‌وپا کرده است. این اشرف‌پور که در دفتر شیر و خورشید سرخ ایران، چند روز خستگی و تندی و پرخاش را به جان می‌خرد و گردن کج می‌کند تا پروانه‌ی ساختمان و گسترشِ شیر و خورشید استهبان را بگیرد، کسی است که در استهبان و فارس از دراُفتادن با فرماندار و بهمان خان برای پاس‌داشتِ حقوقِ شهر و شهروندان، روی‌گردانی نداشت و به بهمان درخواست نادرست و غیرقانونی به سفارش و زنگِ بهمان مقام بلندپایه، پاسخ نمی‌داد و گردن می‌افراشت.

چگونه راننده‌ی لودر را شبانه به کارِ باز کردن راه خیابانِ اَهْرْ بر خانه‌های پیش‌گفته گُمارده و راه‌های زد و بند را در آن شبِ پُر از بیم و امید، بسته تا زمانی که کار به پایان رسیده است. بارها از آموزگاران و آشنایان در یادکرد از وی شنیده‌ام که چهارپاداران پُرشمار آن زمان را واداشته بود که پس و پیش چهارپایشان به توبره و خوره ببندند و برای سرپیچی از این کار، جریمه و توبیخ روا داشته بود.

اشرف‌پور را بارها و در هر زمان، شب، نیمه‌شب و سپیده‌دم، در شهر و در پی بررسی دشواری‌ها، تنگناها و کارها دیده‌اند! همین دَم که دارم می‌نویسم با این یادآوری‌های دست‌وپاشکسته هم، از شادی و شور، خنده بر لبانم می‌آید.

تا یادم نرفته بگویم که از دید من با دانش و بینش امروزم، شاید کشیدن و انداختنِ خیابان بر بافتِ تاریخی شهر چندان درست و پسندیده نیاید و در این‌باره سخن‌ها داشته باشم و افسوس‌ها بخورم، با این همه نمی‌توانم بر توانمندی و خستگی‌ناپذیری اشرف‌پور چشم بپوشم و آفرین نگویم. گذشتِ زمان، رنگ و بوی چیزها و روی‌دادها را دگرگون می‌کند. از این دست را چندین و چند می‌توان در استهبان برای نمونه آورد که بازکردنِ آن، جُستاری دیگر می‌خواهد.

همین‌جا از گوشه‌ی دیگری از روشن‌اندیشی اشرف‌پور پرده بردارم که اگر گرفتارِ بدسگالی و نابه‌کاری برخی نابخردانِ کوته‌بین نشده و آزادگی و مردم‌خواهی کار دستش نداده و شهردار مانده بود، کاری کرده بود کارستان. کاری که در پرتوِ آن، استهبان چیز دیگری شده بود و شاید این همه دغدغه برای سرسبزی و باغ‌های برجامانده در راستای آب‌راهِ جنوبی شهر نداشتیم. بسیاری از ما نامِ “پارکِ طولی آبشار” را شنیده‌ایم بی‌آن‌که بدانیم از کجا آب می‌خورد. اشرف‌پور، طرح و نامِ پارک طولی را برای ساختِ یک گردشگاهِ بلند در راستای آب‌راهِ جنوبی اندیشیده بود تا هم باغ‌ها را برای همیشه از تفکیک و پاره‌پاره‌شدن برهاند و هم با باززنده‌سازی آسیاب‌ها و در کار آوردنِ آن‌ها، چهره و پیشینه‌ی شهر را پاس بدارد و گردشگری را با فراخواست‌هایی امروزین بگستراند!

شهرداری آزاده، دادخواه و دادجو، بی‌ترس، پی‌گیر، کوشا و توانمند که در پی آبادانی شهر بود نه خوردنِ آن. یاد و نامِ هوشنگ اشرف‌پور و همه‌ی کوشندگانِ راستینِ آبادانی میهن را گرامی می‌دارم.

سید جواد حسینی‌نژاد
تهران/ خانه
۱۲ آبان ۱۴۰۰ خورشیدی

نوشته در شماره‌ی ۷۳۳۶ روزنامه‌ی عصر مردم