اجتماعی » مقالات
کد خبر : 4318
چهارشنبه - ۱۹ آبان ۱۴۰۰ - ۱۶:۱۱
به بهانه درگذشت هوشنگ اشرف پور شهردار اسبق استهبان

از هوشنگ اشرف‌پور تا این‌جا که ما افتاده‌ایم!

هوشنگ اشرف‌پور در ۱۳۱۲ خ. در فسا زاده شد. دبستان تا دبیرستان را در نی‌ریز و استهبان و تهران گذراند. از دیپلم تا ۱۳۴۴ خ. استان فارس را در جایگاه کارمند بهداشت زیر پا گذاشت. دانش‌آموخته‌ی سال ۱۳۴۸ خ. علوم‌اجتماعی از دانشگاه تهران است و می‌بایست دانش‌جوی کسانی چون غلام‌حسین صدیقی، غلام‌عباس توسلی، جمشید بهنام و احسان نراقی بوده باشد. از ۱۳۴۸ خ. به پیش‌نهاد دانش‌جویان و دانش‌آموختگان استهبانی در تهران و پذیرش انجمن شهر، تا زمستان ۱۳۵۰ خ. شهردار استهبان بوده است. پس از بازنشستگی در ۱۳۶۳ خ. نیز از تکاپو بازنایستاده و ده سال در دانشگاه کار کرده و دوباره آموخته و آموزانده است در رشته‌ی فرهنگ و زبان‌های باستانی. شهردارِ پُرآوازه‌ی استهبان، ۹ آبان ۱۴۰۰ خورشیدی از «آستانه‌ی ناگزیر» درگذشت.

از هوشنگ اشرف‌پور تا این‌جا که ما افتاده‌ایم!

شاید برای بسیاری، به ویژه آنان که در دهه‌ی هزاروسیصدوپنجاه خورشیدی و پس از آن در استهبان زاده شده و زیسته‌اند، این پرسش باشد که «اشرف‌پور» کیست؟ مگر یک شهردار چه می‌توانسته است انجام دهد که چنین نام و آوازه‌اش در این شهر بلند باشد و کَم‌کَمَک سر به افسانه‌پردازی بزند؟ چرا بسیاری از هم‌شهریان، همین که پای شهردار و شهرداری به میان می‌آید، از اشرف‌پور یاد می‌کنند؟ در این میان و تک‌وتوک، کسانی را هم دیده‌ام که از او دلِ خوشی نداشته‌اند که این هم در برابر شمارِ دوست‌داران، بسیار ناچیز است. بماند که هیچ کس بدون کاستی و کم‌بود نیست و نانوشته است که در آن نادرستی راه ندارد! همین که دست به نوشتن و کار زدی، یک تا هزاران کمی و کاستی و دیده و نادیده پدید می‌آید. آن‌چه درخور است، برآیندِ کار و دست‌آوردهای آن است؛ به ویژه کارهایی فراتر از خانواده و گروه دوستان! کارنامه‌ای که تن به داوری زمان نیز سپرده باشد که «ذاتش درایت و انصاف» است «بی‌ردای شوم قاضیان»!

هوشنگ اشرف‌پور در ۱۳۱۲ خ. در فسا زاده شد. دبستان تا دبیرستان را در نی‌ریز و استهبان و تهران گذراند. از دیپلم تا ۱۳۴۴ خ. استان فارس را در جایگاه کارمند بهداشت زیر پا گذاشت. دانش‌آموخته‌ی سال ۱۳۴۸ خ. علوم‌اجتماعی از دانشگاه تهران است و می‌بایست دانش‌جوی کسانی چون غلام‌حسین صدیقی، غلام‌عباس توسلی، جمشید بهنام و احسان نراقی بوده باشد. از ۱۳۴۸ خ. به پیش‌نهاد دانش‌جویان و دانش‌آموختگان استهبانی در تهران و پذیرش انجمن شهر، تا زمستان ۱۳۵۰ خ. شهردار استهبان بوده است. پس از بازنشستگی در ۱۳۶۳ خ. نیز از تکاپو بازنایستاده و ده سال در دانشگاه کار کرده و دوباره آموخته و آموزانده است در رشته‌ی فرهنگ و زبان‌های باستانی. شهردارِ پُرآوازه‌ی استهبان، ۹ آبان ۱۴۰۰ خورشیدی از «آستانه‌ی ناگزیر» درگذشت.

من زاده‌ی سالِ باد، سال ۱۳۶۰ خ.، هستم. نه اشرف‌پور را از نزدیک و نه دوره‌ی شهرداری‌اش را دیده‌ام. با این همه آن‌چه درباره‌ی کار و منشِ او از زبان دوستانی چون حسن هوشمندیان، محمد گنجوری و شادروان محمدابراهیم موید شنیده‌ام، همیشه شگفت‌زده‌ام کرده است. این همه پشت‌کار و استواری در کار، بسیار شیرین و کم‌مانند است.

ساختمان شیر و خورشید (سپاه کنونی)، خیابان کمربندی (بخوانید شهید فقیهی) و اَهْرْ (بخوانید ابوذر) و سامان‌دهی بهداشت و پاکیزگی شهر، از شناخته‌شده‌ترین کارها و بارِ کوشش‌ها و شهرگردانی وی است و تا کنون نیز می‌توانیم هر کدام از این‌ها یا نشانه‌هایشان را در شهر بجوییم یا کم‌بودشان را بر چهره‌ی استهبان بخوانیم. کاش حسن تاج‌پیکر و احمدعلی پرتو (بزرگوارانی که به گردآوری پیشینه‌ی شهرداری و شهرداران استهبان کوشیده‌اند) یادمانده‌ها، گفته‌ها و ناگفته‌های وی را از چگونگی بَست‌نشستن در دفتر و رفتن در اتاق دکتر حسین خطیبی نوری، مدیرعاملِ کاردان و دانشمندِ جمعیت شیر و خورشید سرخِ ایران، و دریافت پروانه و هزینه‌ی ساخت شیر و خورشید استهبان را از زبانِ خودش ماندگار کرده باشند؛ یا این‌که چگونه و با چه جنگ و گریزی، توانسته است خیابان اَهْرْ را از روی بخشی از بافتِ درشت‌دانه‌ی شهر و مرده‌ریگِ خان و خان‌بازی بگذراند!

چگونه پس از چند بار رفت و آمد و رانده شدن، خود را به دکتر حسین خطیبی نوری رسانده و به گفته‌ی خودش همان‌جا در پرسش از جا و زمینِ ساخت، روی هوا (بدون داشتن زمین در استهبان) کروکی کشیده است تا شیر و خورشید را در شهرش از اتاقکی کوچک در بیمارستان به ساختمانی جدا دگرگون سازد و گسترش دهد. در بازگشت هم با یاری و نیک‌اندیشی شادروان محمد[خان] صادقی، زمینی را برای این کار دست‌وپا کرده است. این اشرف‌پور که در دفتر شیر و خورشید سرخ ایران، چند روز خستگی و تندی و پرخاش را به جان می‌خرد و گردن کج می‌کند تا پروانه‌ی ساختمان و گسترشِ شیر و خورشید استهبان را بگیرد، کسی است که در استهبان و فارس از دراُفتادن با فرماندار و بهمان خان برای پاس‌داشتِ حقوقِ شهر و شهروندان، روی‌گردانی نداشت و به بهمان درخواست نادرست و غیرقانونی به سفارش و زنگِ بهمان مقام بلندپایه، پاسخ نمی‌داد و گردن می‌افراشت.

چگونه راننده‌ی لودر را شبانه به کارِ باز کردن راه خیابانِ اَهْرْ بر خانه‌های پیش‌گفته گُمارده و راه‌های زد و بند را در آن شبِ پُر از بیم و امید، بسته تا زمانی که کار به پایان رسیده است. بارها از آموزگاران و آشنایان در یادکرد از وی شنیده‌ام که چهارپاداران پُرشمار آن زمان را واداشته بود که پس و پیش چهارپایشان به توبره و خوره ببندند و برای سرپیچی از این کار، جریمه و توبیخ روا داشته بود.

اشرف‌پور را بارها و در هر زمان، شب، نیمه‌شب و سپیده‌دم، در شهر و در پی بررسی دشواری‌ها، تنگناها و کارها دیده‌اند! همین دَم که دارم می‌نویسم با این یادآوری‌های دست‌وپاشکسته هم، از شادی و شور، خنده بر لبانم می‌آید.

تا یادم نرفته بگویم که از دید من با دانش و بینش امروزم، شاید کشیدن و انداختنِ خیابان بر بافتِ تاریخی شهر چندان درست و پسندیده نیاید و در این‌باره سخن‌ها داشته باشم و افسوس‌ها بخورم، با این همه نمی‌توانم بر توانمندی و خستگی‌ناپذیری اشرف‌پور چشم بپوشم و آفرین نگویم. گذشتِ زمان، رنگ و بوی چیزها و روی‌دادها را دگرگون می‌کند. از این دست را چندین و چند می‌توان در استهبان برای نمونه آورد که بازکردنِ آن، جُستاری دیگر می‌خواهد.

همین‌جا از گوشه‌ی دیگری از روشن‌اندیشی اشرف‌پور پرده بردارم که اگر گرفتارِ بدسگالی و نابه‌کاری برخی نابخردانِ کوته‌بین نشده و آزادگی و مردم‌خواهی کار دستش نداده و شهردار مانده بود، کاری کرده بود کارستان. کاری که در پرتوِ آن، استهبان چیز دیگری شده بود و شاید این همه دغدغه برای سرسبزی و باغ‌های برجامانده در راستای آب‌راهِ جنوبی شهر نداشتیم. بسیاری از ما نامِ “پارکِ طولی آبشار” را شنیده‌ایم بی‌آن‌که بدانیم از کجا آب می‌خورد. اشرف‌پور، طرح و نامِ پارک طولی را برای ساختِ یک گردشگاهِ بلند در راستای آب‌راهِ جنوبی اندیشیده بود تا هم باغ‌ها را برای همیشه از تفکیک و پاره‌پاره‌شدن برهاند و هم با باززنده‌سازی آسیاب‌ها و در کار آوردنِ آن‌ها، چهره و پیشینه‌ی شهر را پاس بدارد و گردشگری را با فراخواست‌هایی امروزین بگستراند!

شهرداری آزاده، دادخواه و دادجو، بی‌ترس، پی‌گیر، کوشا و توانمند که در پی آبادانی شهر بود نه خوردنِ آن. یاد و نامِ هوشنگ اشرف‌پور و همه‌ی کوشندگانِ راستینِ آبادانی میهن را گرامی می‌دارم.

سید جواد حسینی‌نژاد
تهران/ خانه
۱۲ آبان ۱۴۰۰ خورشیدی

نوشته در شماره‌ی ۷۳۳۶ روزنامه‌ی عصر مردم